حکیمه خاتون می گوید: امام حسن عسگری علیه السلام پس از شهادت پدر به امامت رسید. من همانگونه که به دیدار پدرش میرفتم، به دیدار او نیز میرفتم. در یکی از همین دیدارها، نرجس خاتون به سویم آمد تا به رسم احترام، کفشهایم را از پایم بیرون آورد. به من گفت:« سرورم، کفشهایت را به من بده.» به او گفتم:« تو سرور من هستی! به خدا سوگند، هرگز نمیگذارم کفشهایم را درآوری و به من خدمت کنی! من باید با جان و دل خدمتگزار تو باشم.» امام عسگری علیه السلام با شنیدن صدای ما فرمود: «ای عمه، خداوند به تو جزای خیر دهد! » نزد امام نشستم. نزدیک غروب به کنیزم گفتم: « لباس های مرا بیاور. » امام فرمود:« ای عمه! امشب را نزد ما افطار کن! امشب شب نیمه شعبان است. در این شب، نوزادی متولد خواهد شد که نزد خدا بزرگوار و کریم است؛ همان کس که خداوند به وسیله او زمین مرده را زنده میکند.» از این خبر بسیار شادمان شدم و به حضرت گفتم: « این نوزاد از کدام یک از همسرانت متولد خواهد شد؟ من که در نرجس، آثار حاملگی مشاهده نمیکنم.» امام فرمود:« از نرجس به دنیا خواهد آمد، نه از زن دیگری.» حکیمه خاتون، دختر امام جواد علیه السلام، شب ولادت امام زمان علیه السلام را در خانه امام حسن عسگری علیه السلام به سر برد. او حالت نرجس خاتون، مادر امام زمان، را پیش از ولادت امام علیه السلام اینگونه وصف می کند: « پس از خواندن نماز مغرب و عشاء، من و نرجس با هم افطار کردیم. آنگاه به رختخواب رفتم. آن شب همواره به مژده امام حسن عسگری علیه السلام میاندیشیدم. از این رو، زودتر از شبهای دیگر برای نماز شب به پا خاستم. نماز شب را به جا آوردم؛ ولی نرجس همچنان در خواب بود و هیچ اثری از وضع حمل در او مشاهده نمی شد. پس از نماز شب، مقداری مناجات کردم و خوابیدم. طولی نکشید که هراسان و مضطرب از خواب پریدم ولی نرجس هنوز خواب بود. پس از مدتی نرجس بلند شد و به نماز شب ایستاد. نماز شب را به جای آورد تا به نماز وتر رسید. به ذهنم خطور کرد که طلوع فجر نزدیک است. بیرون رفتم و به آسمان نگریستم. فجر اول، طلوع کرده بود. کمکم شک و تردید وجودم را فرا گرفت. در این حال امام حسن علیه السلام از داخل اتاقش صدا زد: « ای عمه، شتاب نکن! امر خدا نزدیک است.» به خاطر شکی که کرده بودم، از امام علیه السلام خجالت کشیدم.
منابع: • بحارالانوار ج 51 ص 2، 3، 12، 13، 17، 18 حدیث 3 و 14 و 25 • بحارالانوار، 51 / 2 و 3 و 12 و 13 و 17 و 18 احادیث 3و 4 و 25